رفتم،مرا ببخش و مگو او وفا نداشت
راهی به جز گریز برایم نمانده بود
این عشق آتشین پر از درد بی امید
در وادی گناه و جنونم کشانده بود
رفتم،که داغ بوسه پر حسرت ترا
با اشکهای دیده زلب شستشو دهم
رفتم که ناتمام بمانم در این سرود
رفتم که با ناگقته به خود آبرو دهم
رفتم مگو،مگو که چرا رفت،ننگ بود
عشق من و نیاز تو و سوز و ساز ما
از پرده خاموشی و ظلمت،چو نور صبح
بیرون فتاده بود به یکباره راز ما..
(برای یک دوست)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
حرف دل با که گویم
روز اول پیش خود گفتم دیگرش هرگز نخواهم دید
روز دوم باز می گفتم لیک با اندوه با تردید
روز سوم هم گذشت اما بر سر پیمان خود بودم
ظلمت زندان مرا می کشت باز زندان بان خود بودم
آن من دیوانه عاصی در درونم هایهو می کرد
مشت بر دیوارها می کوفت روزنی را جستجو می کرد
در درونم راه می پیمود همچو روحی در شبستانی
بر درونم سایه می افکند همچو ابری بر بیابانی
می شنیدم نیمه شب در خواب هایهای گریه هایش را
شرمگین می خواندمش بر خویش از چه رو بیهوده گریانی
در مین گریه می نالید دوستش دارم،نمی دانی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
عشق
نه قدرت بر عشق فرمانی می راندو نه پول را یارای خرید عشق است
در مدار عشق است که رفتارهای دلدار همه زیباست
عشق را یارای مغلوب کردن مرگ است