صدایت را بر روی تخته سیاه می نویسم
و لبخندت را به دست قاصدکها می دهم
هر قدم که ز من دور می شوی
آسمان رنگی دگر به خود میگیرد
و صدای ناقوس مردگان در گوشم زمزمه میکند
آنقدر از من دور شده ای
که مانند نقطه ای نا محدود تو را مینگرم و افسوس میخورم
صدایم را به دستان مهربان باد میدهم تا به گوشت برساند
برگهای خشکیده چنار همسایه
بر روی آسمان و زمین می رقصند
و خبر از سرما مید
ای کاش میدانستی چقدر دوستت دارم
ب.ح.ر.ا.د. غزیزم