تا نهان سازم از تو بار دگر راز این خاطر پریشان را
می کشم بر نگاه نازآلود
نرم و سنگین حجاب مژگان را
از خدا راه چاره می جویم سخن از زهدو توبه می گویم
آه...هرگز گمان مبرکه دلم با زبانم رفیق و همراه است
تو برایم ترانه میخوانی سخنانت چو آتشی گرما دارد
صدایت وجودم را گرم میکند
کلامت آتش عشقم را بیش از پیش میکند
شاید شنیده ای که زنان در دل آری و <نه>به لب دارند
راز دار وخموش و مکارند
آه من هم زنم،زنی که دلش در هوای تو میزند پرو بال
دوستت دارم ای خیال لطیف دوستت دارم ای امید محال
ای کاش میتوانستم بگویم چقدر دوستت دارم
(تقدیم به یک دوست)